• نجوايي به بالين اقصي
نجوايي به بالين اقصي
م. مفلح
اقصا... اي نگين زمانه... اي محك مردان شجاع... اي بهشت يتيم... اي فرزند قدس... اي گلوگاه الهام و... اي سفير و سروش غيبي... اي زمين انبياء... اي ايستگاه معراج... اي ميعادگاه پيامبران... بگو... بگو... چه دشنهاي سينه ات را آماج گرفته... چه خنجري از پشت، پهلوي ترا شگافته است...؟
چه داميشغاد به راه تو تنيده... به مسير دوشيزه تو چه كسي خار فرش نموده تا چادر حياي او را بدرد؟... بال كبوترِ هوهو گوي ترا به چه گناهي شكسته اند كه امروز در زير خشتهاي افتاده ايوان قبة صخره تو سر به زير بال و در غم لال مانده است...؟ راستي قدس! آلاله ها را ميبيني كه باز هر بهار بر دل تپههاي تو سر بلند ميكنند. هي داس برگلوگاه آن جويباري از خون ميآورد و دامن قصاب را به آن رنگين ميكند...؟ قدس هي بنگر كه بر مسجد عمر، قمري هايت ضجه ميكشند و روزگار «عمر» را به ياد ميآورند... عمر... همانكه روزگاري به همين شهر آمده بود و قصههاي او، مداراي او... شكيبايي او... رأفت و سجاياي برجسته او با ديگران هنوز بر دل صخرههاي كوههاي تو حك شده است؟ همانكه با عيسائيها بردبار بود، با كشيش شهر مهر ميورزيد و سايه او نسيم عدل ميگستراند.
اقصا! روزگاري را به ياد ميآوري كه پارسايان گيتي به سوي تو عزم سفر ميكردند و در رواقهاي تو به نيايش معبود يگانه ميپرداختند و دامن دامن نور برآنان ميباريدي... به هواي اشراق تو بود كه غزالي از بغداد، ناصرخسرو از خراسان وابنعربي از اندلس به سوي تو پر ميگشودند و تو چشمه خورشيدي بودي كه در تو ذره به خورشيد ميپيوست و قطره به دريا و عشق به عرفان... اقصا...! يادت هست كه قامت تو زير شگوفه تقوا و نورانيت خم ميگرديد و از گريبان تو يد بيضا بيرون ميريخت و از يخن تو سحر ميجوشيد...؟
رواقهاي تو مگر از پارسايانی كه به مقامات تبتل رسيده بودند يادي مينمايند؟...
قدس! به ياد ميآوري كه روزي در تشت تو خمير انسانيت به قوام رسيد؛ اين ديگران در چه خواب گران و هرزهاي بودند... اما تو از آدميت ميگفتي و اينها با آدميت قهر بودند و تو انسانيت را به تفسير مينشستي و ديگران يك دوگز از جنگل فاصله نداشتند...
قدس!... اي كوره پولاد... شمشيرهاي آختة تو براي كوتاه كردن گردن كشان در آسمان فلسطين برق ميزند و هيبت عدالت عمر، پايداري نورالدين زنگي و شكوه صلاح الدين ايوبي و بیداری اسلامی شیخ عزالدین قسام، امام خمینی و شیخ یاسین را به كوه پايههاي آن خاك نثار ميكند... قدس!... نام توبر تارك زمانه جاودان باد! و آستان تو از لوث اشغالگران صهيونيست مطهر و تهي باد!...